خاطرات دخترم جانان

تولد مامان بهار

امروز دهمین روز عیده و تولد مامانیه جانان خانوم. 33 ساله شدم معنیش اینه که من طعم مادر شدن رو در 33 سالگی می چشم .فکر می کنم اگرچه 5 ساله که می خواستیم و نمیشد اما سنه خوبیه چون دقیقا قدر این هدیه الهی رو می دونم و می دونم چه امانت و مسئولیت سنگینی به دوش من و مجید خواهد بود. حانان جونم بابا مجید برام یه دستبند زیبا خریده و مامان مینا هم همینطور تازه مادر جون میگفت برا جانانم بهترشو میخرم خیلی نگرانم که مامان مجید از علاقه شدید به تو لوست کنه و من نتونم از تو یک دختر شایسته بسازم آخه مامان مینا 4 تا پسر داشته و یه نوه پسری و بیصبرانه منتظر توئه خصوصا که تو رو از امام رضا خواسته خیلی براش عزیزی راستی از راستین برات بگم که کیک امسال تولدمو انت...
11 فروردين 1393

چهارشنبه سوری 93

امسال چهارشنبه سوری اولین سالیه که خونه نشین هستیم . اتفاقا تو کوچه مامان مینا حسابی جشن و بزن و بکوب براهه .من ترجیح دادم بمونم خونه به خاطر اینکه بعضی از این ترقه ها چنان صدای وحشتناکی دارن که ترسیدم زبونم لال بچه رو سقط کنم با کم کمش جانان من وحشت کنه ... آخه خوندم که تو هفته 23 اون صداها رو میشنوه و اگه خیلی بلند باشن ممکنه شوک بشه .همین دلایل کافی بود که عطای چهارشنبه سوری آخر سال رو به لقایش ببخشم .من با تکون های خفیف جانانم تو شکم به اندازه یه  چهارشنبه سوری توپ حال کردم . تازه یه پیام زیبا داشتم که تصمیم گرفتم برا دوستام بفرستم به مناسبت چهارشنبه سوری که در نهایت تبدیل شد به نزدیک 50 تا پیام به دوست فامیل همکار و .. بازخورد پیام...
27 اسفند 1392

نرم نرمک می رسد اینک بهار

امروز آنقدر هوا عالی و بهاری بود که نسخه پیچی هیچ دکتری برای خانه نشینی و استراحت مطلق برام افاقه نمیکرد .باید حتما بیرون میرفتم و رفتم .اولش بابا مجید مقاومت کرد که بیرون رفتن و از پله ها بالا پایین کردن برات سمه ولی در نهایت دلش برام سوخت و من و برد بیرون .2 تا شال خوشگل خریدم .2 تا قاب عکس خوشگل تر برا عکسای عروسیمون .بعدشم شهر کتاب 1 تخم مرغ رنگی و2 تا سالنامه که خاطراتمو بنویسم .راستی قراره برای خانم دکتر مهرافزا هم عیدی یه کتاب نفیس حافظ بخرم آخه براش تعریف کرده بودم که یه شب قبل یلدا فال گرفتم و به حافظ گفتم اگه جنسیت بچم دختره تو فالم اسم جانان بیاد و در کمال ناباوری شعر با این بیت شروع شده بود     مرا عهدیست با ج...
26 اسفند 1392

blue is the warmest color

امروز فیلم آبی گرمترین رنگ دنیاست رو دیدم. به نظرم فیلم عجیبی بود و بازیگراش بسیار باورپذیر بازی کرده بودن .در مورد عشق دو دختر به هم بود .اگه تا چند ماه پیش این فیلمو دیده بودم شاید می گفتم چرا که نه ! باید به تصمیمشون به عنوان دو انسان آزاد احترام گذاشت بی هیچ قضاوتی و انگی .اما وقتی بارداری و جنین تو شکمتم دختره ناخودآگاه فکرت میره به آینده و اینکه 20 سال دیگه چه اتفاقاتی قراره بیفته نمی تونم تصور کنم دختر خودم روزی در درونش همچین تمایلاتی داشته باشه .یادمه نسل ما پدر مادرامون چقدر نگران قاطی نشدن بیش از حد ما با پسرا بودن و ترس از رسوایی .امروز این فیلم منو به این فکر انداخت که نسل ما چطور باید بچه ها رو پرورش بدیم که درست و سالم و نرمال...
20 اسفند 1392

بدون عنوان

می دونی ؟ همیشه تو رویاهام تصور میکنم وقتی بزرگ بشی به معنای واقعی با وقار و متین مثل یه دختر اصیل شرقی خواهی بود .با اینکه نصف عمرم صرف خوندنو شنیدن حرف روان شناسا شده و میدونم که هر آدمی باید رویای خودشو داشته باشه نه اطرافیانشو اما چه میشه کرد که یکی از رویاپرداز ترین مامانای دنیا مامان شماست . تو رو تصور میکنم در حال نواختن سه تار و سنتور با یه لبخند عمیقا آرامبخش  تو رو تصور میکنم کنار خودم و مجید که به کوه های کلیمانجارو تو تانزانیا رفتیم و تو مجید منو به خاطر نفس کم آوردنم دست می ندازین .جانان خوش به حالت که مجید پدرته یه روزی حتما حرفمو از ته دل تایید میکنی ما برای داشتن تو 5 ساله که منتظریم چه شباکه با اشک بالشم خیس نشد از این...
19 اسفند 1392

بدون عنوان

چقدر هجان زدم ...آخه    چن وقتی میشه وبلاگو ساختم اما از زیادی حرف و مطلب نمی دونستم از کجا شروع کنم ؟ امروز که برای اولین باراومدم تا قصه هامو برات تعریف کنم باید بگم کمتر از نیم ساعته که از خونه ی عمو سعید و زن عمو سمیه برگشتیم .تولد زن عمو سمیه بود و خیلی هم خوش گذشت   مخصوصا به من که به ندرت از خونه تو این 5 ماهو 10 روز بیرون رفتم .جانان خانوم حسابی مارو فیتیله پیچ کردی مادر قربون اون صورت ماهت برم که برای دیدنت لحظه شماری میکنم .راستین سر فوت کردن شمعها حسابی اشک ریخت گیر داده بود فوت کنه و گفتن بیا تو فوت کن بیخودی لج گرفت با این حال چون اونم مثل تو یه فرشتس من خیلی دوسش دارم البته نه اندازه ی جانان مادرا خیالت جمع ...
19 اسفند 1392
1