خاطرات دخترم جانان

نرم نرمک می رسد اینک بهار

1392/12/26 1:30
نویسنده : بهار
170 بازدید
اشتراک گذاری

امروز آنقدر هوا عالی و بهاری بود که نسخه پیچی هیچ دکتری برای خانه نشینی و استراحت مطلق برام افاقه نمیکرد .باید حتما بیرون میرفتم و رفتم .اولش بابا مجید مقاومت کرد که بیرون رفتن و از پله ها بالا پایین کردن برات سمه ولی در نهایت دلش برام سوخت و من و برد بیرون .2 تا شال خوشگل خریدم .2 تا قاب عکس خوشگل تر برا عکسای عروسیمون .بعدشم شهر کتاب 1 تخم مرغ رنگی و2 تا سالنامه که خاطراتمو بنویسم .راستی قراره برای خانم دکتر مهرافزا هم عیدی یه کتاب نفیس حافظ بخرم آخه براش تعریف کرده بودم که یه شب قبل یلدا فال گرفتم و به حافظ گفتم اگه جنسیت بچم دختره تو فالم اسم جانان بیاد و در کمال ناباوری شعر با این بیت شروع شده بودتعجب 
 
مرا عهدیست با جانان که تا جان در بدن دارم     هواداران کویش را چو جان خویشتن دارم
 خیلی عجیبه نه؟ 
بگذریم بعد شهر کتاب مجید پرسید دیگه کجا باید برم و از اونجایی که مامی به طرز دیوانه واری عاشق گل و گیاه است و باید سنبل هم میخریدیم گفتم برو میدان جهاد نمایشگاه گل و گیاه هم خاک می خوام برا بنفشه ها و کاکتوسام و هم سنبل.راستی که آدم از این گلا چه انرژی هایی که نمی گیره  ...موقع برگشت یه سر رفتیم تا دم در خونه ی مامان مینا آخه بابا مجید با پدرش کار داشت اونجا کلی کارگر داشتن حیاط و درست میکردن .باغچه رو بزرگ کردن و قراره یه آلاچیقم بزنن تازه خونه رو هم حسابی تغییرات دادن .تو حموم یه جکوزی گذاشتن و منتظرن که جنابعالی تشریف فرما بشین و حالشو ببرین والله منم اگه همچین مامان و بابابزرگی داشتم حالشو میبردمزبان

البته من یدونه بهترشو دارم مامان حوری که قلب منه درسته خونش جکوزی نداره ولی از آبتنی تو رودخونه کنار خونش کلی صفا کردیم تو بچگی ...یادش به خیر 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)