خاطرات دخترم جانان

بدون عنوان

1392/12/19 1:36
نویسنده : بهار
98 بازدید
اشتراک گذاری

چقدر هجان زدم ...آخه    چن وقتی میشه وبلاگو ساختم اما از زیادی حرف و مطلب نمی دونستم از کجا شروع کنم ؟ امروز که برای اولین باراومدم تا قصه هامو برات تعریف کنم باید بگم کمتر از نیم ساعته که از خونه ی عمو سعید و زن عمو سمیه برگشتیم .تولد زن عمو سمیه بود و خیلی هم خوش گذشت   مخصوصا به من که به ندرت از خونه تو این 5 ماهو 10 روز بیرون رفتم .جانان خانوم حسابی مارو فیتیله پیچ کردی مادر چشمکقربون اون صورت ماهت برم که برای دیدنت لحظه شماری میکنم .راستین سر فوت کردن شمعها حسابی اشک ریخت گیر داده بود فوت کنه و گفتن بیا تو فوت کن بیخودی لج گرفت با این حال چون اونم مثل تو یه فرشتس من خیلی دوسش دارم البته نه اندازه ی جانان مادرا خیالت جمع ماچ

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)